نزدیک طلوع و آسمانی آرام، دل از نور کتاب الهی آرام، آرامشی از نوازشگری خداوند، وَ جَدَکَ عائِلاً فَاَغنی، و این بهترین نوایی بود که امروز به تار و پود کالبد من آمیخته شد، و این آغاز روزی با شکوه برای دلدادگی به محضر الهی بود و تَبارَکَ اسمُ رَبُِکَ ذِی الجَلالِ وَ الاِکرام و او را صدا زدم، از فرط خوشحالی چشمانم بسته شد و یک نفس عمیق و... یا الله... جان تازه گرفتم. و چندی بعد راهی فضای باز و زیر سقف آسمان آبی شدم، دل جمله هایی که چشم نظاره نموده بود را مرور می نمود...
بندگان خوش سخن پروردگار، وَ قُل لِعِبادی یَقولُوا الًّتی هِیَ اَحسَن و بگو به بندگان من آنچه را که نیکوتر است بگویند... مقابل خودم ایستادم، آیا نیکوتر از سخن الهی سخنی هست؟!!! و آنهایی که ایمان دارند در دوستی عاشقی خداوند سخت تر هستند وَالَّذینَ آمَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِله و این بود جوابی برای خودم... لبخندی سراغ لبانم آمد و نگاهم سمت آسمان کشیده شده... و باز یک نفس عمیق و بیان یا الله...
من با دل و جان حمد تو را می گویم هر لحظه فقط خدا خدا می گویم
|